سفرنامه
سلوووووووووووممممممم
ما بعد از چند روز دور بودن از تهران دوباره به این شهر برگشتیم حدود 19 روز تو سفر بودیم آخه مامانی تصمیم گرفته حسابی از این فراغت تحصیل استفاده کنه .15 روز اول و رفتیم عباس آباد شهر بابا جون حسابی خوش گذروندیم به دیدن فامیلا رفتیم کلی مهمون بازی .به من که کلی خوش گذشت .ناگفته نمونه تو این مدت حسابی خودمو برا زن عمو نازم الهام جون لوس کردم و کلی اذیتش نمودم.دیگه یه چیز جدید به نام face book ازش یاد گرفتم چه قدر خوش گذشت باهاش......
بدو بیا دنبالم تا بقیه ماجرا وعکسامو ببینی
یک روز هم به اتفاق مامانی و بابایی و عمه ومادر جون و رن عمو رفتیم لاهیجان و چایی و کلوچه خریدیم .
یک شنبه آخرم با هم ناهار رفتیم کلاردشت وحسابی خوش گذروندیم و منم حسابی تو رودخونه آب بازی کردم چه آب خنکی بود.
تو همین موقع ها بود که عزیز جون زنگ زد وگفت که برا دایی ماشین خریدن وقراره به مناسبت رتبه خوبی که تو کنکور اوورده به فامیل شیرینی وشام بدن آخه داییم رتبش 270 تجربی شده و قراره دکتر بشه ایشاالله که موفق بشه.ماهم وسایلو جمع کردیم واز شمال رفتیم اراک زادگاه مامانم و اونجا به من خیلی خوش گذشت وحسابی شیطونی کردم ویه جشن مفصل برا دایی جون گرفتیم.
وبالاخره بعد از 19 روز برگشتیم خونه ومامان حسابی ددری شده ولی داره درس میخونه برا امتحان دستیاری دلش میخواد رشته خوب رادیولوژی قبول شه تا هم به آرزوش برسه وهم کنار من باشه خدایا کمکش کن.
خدایا به من و بابایی و مامانی و همه اونایی که دوستشون دارم سلامتی بده و دلشونو همیشه از عشق وشادی مملو کن
من و فاطمه دختر دایی سلیمان
من و مامان