پانته آپانته آ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

برای دخترم

پانته آ دختر زمستان

زمستان

18 اسفند .........تولد بابایی

11اسفند..........تولد مامانی

20 بهمن...........من وبابایی برای همیشه قلبمون یکی شد

20 دی............تولد یک فرشته به نام پانته آ

دخترم

سلام عزيزم من و بابايي بعداز كلي فكر كردن تصميم گرفتيم تو انتخاب رشته اول رشته مورد علاقه مامان كه راديو لوژي و سونوگرافي بود و قرار بديم وبعد قلب تهران كه خدا راشكر انتخاب اول مامان راديولوژي پذيرفته شدم و خوشحالم از اينكه رشته اي قبول شدم كه هم از نظر مالي تأمين هست و هم خستگي جسمي نداره و روزهاي بيشتري دركنار هم با آرامش ميگذرونم قرار شباي كشيك تورو با خودم ببرم تا باهم ني ني ها را تو سونوگرافي ببينيم خودت ازم قول گرفتي   مامان قربون دختر گلم بشم دونه انارم
11 شهريور 1393

سلام سلام

بعد از چند ماه فرصت شد تا دوباره بيام و به اينجا سر بزنم خدارا شكر امتحان منم تموم شد و به خوبي گذشت  دختر ماه و قشنگم اين چندماه بعد امتحان تا شروع رزيدنتي ميخوام حسابي خوش بگذرونيم اينقدر كه از پارك و بازي سير بشي ولي مگه ميشه  حسابي خانم شدي خيلي مرتب و حرف گوش كن و تميز شدي روزي سه مرتبه مرتب مسواك ميكني چند باري نماز ميخوني ديگه از لجبازي و گريه خبري نيست گوش شيطون كر  الانم كه امتحان من تموم شده تمام كتاب قصه ها و دفترات مياري ميگي مامان من ميخوام تست بزنم كنكور قبول شم دندونپزشك بشم حالا نوبت منه درس بخونم ازاين به بعد سعي ميكنم بيشتر بيام و بنويسم برگ گلم راستي نمره مامانم به قلب تهران ميخوره پس پيش ب...
28 خرداد 1393

فرشته خانم ما ٤ ساله كه زميني شده

سلام واي چقدر حس امروز عجيبه درست مثل ٤ سال پيش كه ميخواستم براي اولين بار بوسه بر دستان پر از محبتت بزنم دلم قنج ميره از مرور اون روز قشنگ او لحظه ها و ثانيه هايي كه وارد زندگي دونفره ما شدي و روح و تازگي را به خونمون آووردي قلبم باشدت و تندي همون روز ميزنه و دوست دارم چشمامو ببندم هي اون روز از ذهنم خطور كنه بدجور بهم آرامش ميده لحظه ديدار گلي مثل تو براي اولين بار بعد از گذشت ٤ سال زيبا و قشنگ تر از تمام سالهاي عمرم ميخوام به خالق هستي بگم خدايا ترا صد ها هزار مرتبه شكر به خاطر وجود نازنين پانته آ اميدوارم گل رز قشنگم هميشه خندون و شاد و دلت پر از خوبي و زيبايي باشه خداي مهربونم مراقب گل من وتمام گلاي ناز روي زمين باش تولدت مبارك خانم ...
20 دی 1392

يلدا

حالا كه پاييز دامنشو از روي سرزمين من جمع كرد و آروم آروم كوچه هاي شهرمونو ترك كرد احساس ميكنم دلم براش تنگ شده پاييزي كه مهر آغاز گر ورودشه وبا شبي اهورايي و بلند ما را راهي زمستون ميكنه و رنگ هاي زرد و نارنجي و عشق همچون دانه هاي الماسين انارش را در گوشه ذهن همه خاطره ميكنه و با گشاده رويي به زمستو ن خوشامد ميگه وزمستان ميرسد عروس فصل هاي خدا زمستان سفيد و نوراني. اين فصل و خيلي دوست دارم چون دختر همچون برگ گلم تو اين فصل زيبا قدماي كوچيك و نازشو تو دنياي خاكي ما گذاشته وبراي هميشه اين فصل سرد و تبديل به بهار كرده و گرماي داشتنش از آفتاب گرم وسط تابستون بيشتر و سرخي گونه ها و لبهايش از رنگ رنگ پاييز رنگارنگ تر و معصوميت و پاكيش از برف زمستو...
2 دی 1392

بدون عنوان

زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی به کاروان شهیدان نی نوا برسی امام پیک فرستاده در پی ات ... برخیز! در انتظار جوابت نشسته... تا برسی چه شام باشی و کوفه.. چه کربلا ای دل! مقیم عشق که باشی... به مقتدا برسی زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش! که در مقام ارادت به مدعا برسی تمام خاک جهان کربلاست...پس بشتاب درست در وسط آتش بلا برسی... زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ! که تا به اجر شهیدان نی نوا برسی...
21 آبان 1392

شریعتی ودیگر هیچ

در روزهایی که بیش از همیشه تنهایم،بیشتر و بیشتر حسرت روزهایی که گذشتند را می خورم! چقدر بودن خوب بود...بودن های تو...بودن هایی که تو در آن ها احساس می شدی...من احساست می کردم! اما در این روزها؛روزهایی که برایم سخت می گذرند...نه نه! این روزها اصلا نمی گذرند! مگر روزهایی که تو در آنها نیستی،می گذرند؟! نه اصلا! گویی دنیا ایستاده است...زمان متوقف شده است...خورشید بر سر دروازه ی مشرق ایستاده است...ماه نیز نظاره گر است...همه منتظرند؛منتظرند تا تو برگردی...تا باز هم سنگینی نفس هایت دنیا را تکان دهد...زمان را به حرکت درآورد...تا باز هم برای خورشید نقطه شعفی باشد که باز هم طلوع کند! من به بودنت محتاجم...باید باشی تا من هم باشم...تا اوج بگیرم...همرا...
28 خرداد 1392

حس این روزای من

وطن   وطن پرنده پـَــر در خون وطن شکفته گـل در خون وطن فلات شهید و شب وطن پا تا به سر خــون وطن تـــرانه زنــدانی وطن قصیده ویــرانی ستاره‌ها اعدامیان ظلمت به خاک اگرچه می‌ریزند سحر دوباره بر می‌خیزند بخوان که دوباره بخواند این عشیره زندانی گل سرود شکستن را بگو که به خون بسراید این قبیــله قربانی حرف آخــر رستن را با دژخیمان اگر شکنجه اگر بند است و شلاق و خنجر اگر مسلسل و انگشتر با ما تبـــار فدایی با ما غرور رهایی به نام آهن و گندم اینک ترانه آزادی اینک سرودن مردم امروز ما امروز فریاد فـ...
21 بهمن 1391

دختر برگ گلم

شب از مهتاب سر میره تمام ماه تو آبه شبیه عکس یک رویاست تو خوابیدی جهان خوابه زمین دور تو میگرده زمان دست تو افتاده تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده تو خواب انگار طرحی از گل مهتاب لبخندی، شب از جای شروع میشه که تو چشماتو میبندی تورا اغوش میگیرم تنم سریز رویا شه جهان قد یه لالایی توی اغوش من جاشه تورا اغوش میگیرم هوا تاریک تر میشه خدا از دست های تو به من نزدیکتر میشه زمین دور تو میگرده زمان دست تو افتاده تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده تمامه خونه پر میشه از این تصویر رویایی تماشا کن تماشا کن چه بی رحمانه زیبایی ...
21 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای دخترم می باشد