حس این روزای من
وطن
وطن پرنده پـَــر در خون
وطن شکفته گـل در خون
وطن فلات شهید و شب
وطن پا تا به سر خــون
وطن تـــرانه زنــدانی
وطن قصیده ویــرانی
ستارهها اعدامیان ظلمت
به خاک اگرچه میریزند
سحر دوباره بر میخیزند
بخوان که دوباره بخواند
این عشیره زندانی
گل سرود شکستن را
بگو که به خون بسراید
این قبیــله قربانی
حرف آخــر رستن را
با دژخیمان اگر شکنجه
اگر بند است و شلاق و خنجر
اگر مسلسل و انگشتر
با ما تبـــار فدایی
با ما غرور رهایی
به نام آهن و گندم
اینک ترانه آزادی
اینک سرودن مردم
امروز ما امروز فریاد
فـــــردای ما
روز بزرگ میـــعاد
بگو که دوباره میخوانم
با تمــامی یارانم
گل سرود شکستن را
بگو، بگو که به خون میسرایم
دوباره با دل و جانم
حرف آخــر رستن را
بگو به ایران، بگو به ایران
.................................................................................................................................
بیا لب وا کنیم همغصه من
بیا بیدار کنیم خوابیدهها رو
بیا آشتی بدیم با قصههامون
تموم دستهای از هم جدا رو
تموم دستهای از هم جدا رو
بیا گلخونه کن ویرونهها رو
که قمری جای زاغها رو بگیره
نمیخوام گلدون مادربزرگم
رو طاقچه از بوی غربت بمیره
رو طاقچه از بوی غربت بمیره
قفلهای خونی صندوقچه ما
هزارون ساله که گمکرده کلیده
بیا با قلبهامون رستم بسازیم
که اون که دشمن دیو سپیده
بیا قفل و کلید رو مهربون کن
که سخته سوت و کورِ خونههامون
بیا با دستهای هم پل ببندیم
که رد شه قاصد از رودخونههامون
که رد شه قاصد از رودخونههامون
قفلهای خونی صندوقچه ما
هزارون ساله که گمکرده کلیده
بیا با قلبامون رستم بسازیم
که اونکه دشمن دیو سپیده
بیا گلخونه کن ویرونهها رو
که قمری جای زاغها رو بگیره
نمیخوام گلدون مادربزرگم
رو طاقچه از بوی غربت بمیره
رو طاقچه از بوی غربت بمیره