کسب اجازه از دخترم برای ادامه زندگی
سلام
امروز میخوام با اجازه دخترم یک سری از حرف های دلمو بگم تا وقتی بزرگ شد بخونه
من در آستانه 27 سالگی هستم و باورم نمیشه روزی در این دنیا بود که من آرزو میکردم کاش دختری 20 ساله بودم ومیتوانستم مستقل باشم ولی اصلا نفهمیدم چگونه روزها سپری شده اند ومن از کودکی به نوجوانی و جوانی رسیده ام و هم اکنون مادر دختری هستم که تا چند ماهی دیگر وارد 4 سالگی میشود دلم برای روزهای کودکی روزهایی که خاطرات آن گوشه ای از ذهنم را همیشه قلقلک میدهد تنگ شده ولی افسوس هرگز حتی ثانیه ای به عقب بر نمیگردیم و زمان به سرعت در حال گذر است وهمین لحظات شاید روزی آرزوی من باشد که به یقین هستند چون روزی نیست که دلم برای لحظات نوزادی و نوپایی و...تو تنگ نشود .امیدوارم روزی که در حال خواندن این متن هستی لحظه ای نباشد که حسرتش را خورده باشی.آرزوی قلبی من سلامتی و سربلندی توست.
دختر نازم میدانم آن چنان که باید برایت مادری نکردم شیرین ترین لحظات زندگیت را کنارت نبودم و من هر روز غبطه آن روزها را میخورم ولی چه کنم مجبورم امروز اومدم بهت بگم که مامان مجبوره دوباره چند سالی برنامه زندگیش به قبل برگرده و دوباره شب هایی از زندگیشو در کنارت نباشه میدونم سخته ولی عزیزکم شاید تو هم به روزی به این مرحله برسی و مجبور باشی مثل مامان تصمیم بگیری ولی بدون همش به خاطر خودته برای راحتی تو باید تلاش کرد باید همون جایی که هستی در جا نزد باید پیشرفت کرد .من قول میدم ستاره زندگیمو برا همیشه گوشه قلبم با خودم تو شب هایی که نیستم نوازش کنم و ...........
فرشته بانو دوستت دارم