پانته آپانته آ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

برای دخترم

سلطان تنهایم حسین

1391/9/1 1:38
نویسنده : lمامانی
460 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ای غرابت تنهایی

 

گالری عکس محرم

 

 

نمی دونم از کجا شروع کنم...آخه هم می خوام از خودم بگم هم از شما...

اما با اجازه اول از خودم می گم...من محرم که نزدیک می شه یه جورایی دلم می گیره...دلم تنگه نوحه خونی ها  می شه..تنگ هیئت های عزاداری...دلتنگ می شم..دلتنگه زنجیر زدنا...سینه زنی ها..اشک های پاک پیر و جوون..نذری ها...تکیه ها..نوحه خونا...سیاه پوشا..

وقتی پیرهن مشکی تنم می کنم..وقتی به احترام عزای امام حسین آهنگ گوش نمی دم حس قشنگی بهم دست می ده..

وقتی گوشه ی دنجی واسه خودم گیر میارم و با صدای حزن آلود مداح آروم اشک از چشمام جاری می شه ته دلم یه َآرزوی کوچیک می کنم...

وقتی عطر قیمه های نذری بیقرارم می کنه..اولین لقمه رو که توی دهنم می ذارم یاد دستای مهربونی می افتم که برنحا رو پاک کرده...یاد اشکایی که موقع پاک کردن برنجا روی گونه های دیگران دیدم...یاد آشپزی می افتم که فقط توی این ده شب و به عشق امام حسین آشپزی می کنه و بقیه روزای سال نمایشگاه ماشینشو اداره میکنه...بغض گلومو می گیره و باز هم یه آرزو می کنم...

وقتی توی هیئت ها جوونای همسن و سال خودمو می بینم که با موهای ژل زده و سر و وضع مرتب و تیپای مد روز زیر علم امام حسین سینه می زنن...جوونایی که هر شب سر وقت توی حسینیه حاضر می شن و زنجیر دستشون میگیرن...دلم میلرزه و باز هم یه آرزو می کنم...

اما شما چی؟!شما چی می گین؟!

شما می گین این چه جور عزاداریه با این سر و وضع و این تیپ و قیافه...می گین این جوونا اومدن شامشون رو بخورن و برن وگرنه با امام حسین کاری ندارن...عزاداری رو بهونه کردن که دور هم باشن...مشکی پوشیدن که تیپشون میزون بشه...نوحه می خونن که صداشونو به رخ هم بکشن...

هرچی دوست دارین بگین...

من می گم ما سیاه که می پوشیم هممون همدل و همزبون میشیم...احساس همبستگی می کنیم...

ببینم شما شمع های شام غریبان رو دیدین؟آره من هم شمع دستم بود...من هم شمعمو روشن کردم و یه گوشه ایستادم و قطره قطره آب شدنش رو دیدم..و یه آرزو کردم..

دیدم توی کوچه یه عالمه شمع روشن شد...خیلیا اشکاشونو از دیگران پنهان می کردن...اما من خدا رو توش اشکاشون دیدم..دیدم آدمایی رو که سرشون رو به طرف آسمون بلند کردن..زیر لب چیزی گفتن و شمعی روشن کردن.دیدم هر کی شمعشو که روشن می کرد انگار دلش روشن می شد..

شما چی؟شما چی دیدین؟!

شب اول که پیرهن مشکی تنم کردم احساس کردم سیاهیش رنگ نقطه ی کوچیک ته دلمه...اما وقتی پیرهنو از تنم در آوردم دیگه اون نقطه ی سیاه نبود....اشکایی که شما ندیدینشون اون نقطه رو پاک کرده بود!

گیرم که شما با یه بغل خوبی اومده باشین و من با یه عالم بدی...شما ساده و بی شیله پیله اومده باشین و من با  چهره ی آرایش کرده و تیپ مد روز...مگه نه اینکه عشق حسینی یه دریاست و همه از دریا سهمی دارن؟!من تمام غم ها و غصه ها و تنهایی ها و حرفای نگفته ی دلم رو اوردم توی این ده شب سرخ و سیاه به فراموشی بسپارم..اومدم دوشادوش عزاداری کنم...شعله زرد هم بزنم...نذری پخش کنم...اومدم عاشق باشم...

                                    واسه ی این ده شب یه جایی بهم بدین...!

 

 

 

دکتر علی شریعتی: حسین بیشتر از آب، تشنه لبیک بود اما افسوس که به جای افکارش، زخم‌های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد او را بی‌آبی معرفی کردند.

دکتر شریعتی : درعجبم ازمردمی که زیرشلاق ظلم وستم اند وبرحسینی می گریند که آزادانه زیست!

*** با حسین از یا حسین یک نقطه کم دارد ولی - با حسین بودن کجا ... یا حسین گفتن ... کجا !!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای دخترم می باشد