پانته آپانته آ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه سن داره

برای دخترم

حس این روزای من

وطن   وطن پرنده پـَــر در خون وطن شکفته گـل در خون وطن فلات شهید و شب وطن پا تا به سر خــون وطن تـــرانه زنــدانی وطن قصیده ویــرانی ستاره‌ها اعدامیان ظلمت به خاک اگرچه می‌ریزند سحر دوباره بر می‌خیزند بخوان که دوباره بخواند این عشیره زندانی گل سرود شکستن را بگو که به خون بسراید این قبیــله قربانی حرف آخــر رستن را با دژخیمان اگر شکنجه اگر بند است و شلاق و خنجر اگر مسلسل و انگشتر با ما تبـــار فدایی با ما غرور رهایی به نام آهن و گندم اینک ترانه آزادی اینک سرودن مردم امروز ما امروز فریاد فـ...
21 بهمن 1391

دختر برگ گلم

شب از مهتاب سر میره تمام ماه تو آبه شبیه عکس یک رویاست تو خوابیدی جهان خوابه زمین دور تو میگرده زمان دست تو افتاده تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده تو خواب انگار طرحی از گل مهتاب لبخندی، شب از جای شروع میشه که تو چشماتو میبندی تورا اغوش میگیرم تنم سریز رویا شه جهان قد یه لالایی توی اغوش من جاشه تورا اغوش میگیرم هوا تاریک تر میشه خدا از دست های تو به من نزدیکتر میشه زمین دور تو میگرده زمان دست تو افتاده تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده تمامه خونه پر میشه از این تصویر رویایی تماشا کن تماشا کن چه بی رحمانه زیبایی ...
21 بهمن 1391

3ساله که فرشته بانو زمینی شده

پلک جهان می پريد دلش گواهی ميداد اتفاقی می افتد اتفاقی می افتد و فرشته ای از آسمان فرود آمد   امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم. تولدت مبارك            دوستت دارم فرشته بانو ...
20 دی 1391

یلدا

روزهـــا ... روزهـای پایـانـــــی پاییـــــــز است و لحظــه ها ... لحظـه های ِ آخریــــن رقـــص ِ برگـــــــــــــ ها در کوچــه های ِ دلدادگــــــــی ست هنگامـی که صــدای خـش خـش ِشان زیــــر پـای ِ عاشقــــــــــان اشـــک را میهمــان ِ گـــونه ی ِ معشوقـــــــــــــــــــــــــــــــــه های تنهـــا می کنـد مهــــر آبــــان آذر گذشــت و رد ِ پــای ِ زرد و قرمــز و نارنجــی اش در زندگــی هـر عــــاشق و معشـــــوق ی به طریقــی مانــد و در زندگــی مـــــن امـا ... ایـن حریـــــق ِ زرد ِ پاییــــزی ایـن تلالـــــو بــرگ های رنگـــارنگ ایـن آسمــان و صــــدای ِ وزش بــــادها فــــرق داشــت ایـن ...
1 دی 1391

سوال این روزای پانی در جستجوی خالق

سلومممممممممم دیروز اومدی کنارم آروم روی زانوانم نشستی و با چشماتی قشنگت زل زدی به چشمام وپرسیدی :مامانی جونی شما منو از کجا گرفتی؟ گفتم :یعنی چی مامان ؟ پانی: میگم از کجا منو خریدید اووردید اینجا من:عزیزم تو رو خدا به من و بابایی هدیه داده گلم پانی:آها پس خدا منو درست کرده خوشکل کرده بعد داده به شما تا بابا مامان من بشین منم دختر خوب شما بشم من: آره گلم میدونستی خدا خیلی دوست داره و عاشق بچه هاست پانی:مامانی جونی خدای مهربون و قشنگ کجاست من:بوست میکنم میگم همه جا پانی:مامانی فکر کنم بیشتر تو آسموناست چون از همه بزرگتره .مامانی یک روز بریم ببینمش بهش بگیم دوسش داریم گلم چه زود این سوالا به...
1 آذر 1391

سلطان تنهایم حسین

سلام ای غرابت تنهایی       نمی دونم از کجا شروع کنم...آخه هم می خوام از خودم بگم هم از شما... اما با اجازه اول از خودم می گم...من محرم که نزدیک می شه یه جورایی دلم می گیره...دلم تنگه نوحه خونی ها  می شه..تنگ هیئت های عزاداری...دلتنگ می شم..دلتنگه زنجیر زدنا...سینه زنی ها..اشک های پاک پیر و جوون..نذری ها...تکیه ها..نوحه خونا...سیاه پوشا.. وقتی پیرهن مشکی تنم می کنم..وقتی به احترام عزای امام حسین آهنگ گوش نمی دم حس قشنگی بهم دست می ده.. وقتی گوشه ی دنجی واسه خودم گیر میارم و با صدای حزن آلود مداح آروم اشک از چشمام جاری می شه ته دلم یه َآرزوی کوچیک می کنم... وقتی عطر قیمه ها...
1 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای دخترم می باشد